سلام آقا جون عزیزتر از همه هستی ام
سلام آقا جون . بی بهانه ای که از تقویم وام گرفته باشم . آمده ام . امروز نه روز تولدتان است و نه روز پروازتان . امروز ماننده همه ی همیشه ها روز دلتنگی ام است آقا جونم آمده تا با قلمم گفته باشم که خاک کف پایتان خواهم بود . آمده ام از دنیا بپرسم که کجاست آن دستها و پیشنایی که مُهر سجده گاه من بود
آقا جون عزیزم .
چیزی نمانده که به یک سالگی سفر پیکر نازنینتان برسیم . چیزی نمانده که برسیم به آنجایی که جان به افلاک سپردید و آسمانی شدید پرواز را برگزیدید تا من بمانم و هوار شدن این همه بزرگی غم نداشتنتان آقای بهشت
آنقدر چشمم باران باران ، می بارد که دیگر همه جا را تار و محو می بینم مگر
خاطرات زیبای با شما بودن را
آنقدر عکستان را زیارت کرده ام که ...
آقای بهشت
مادر که در سفر است من برای آزادانه زار زدن به خانه تان می روم . کلید را که به در می اندازم آتشفشان بغض فرو رفته ، منفجر می شود . کجاست آن آغوشی که مهربانی اش همه هستی ام بود
کجاست آن صدای مقدس و وحی گونه ای که می گفت آمدی ؟ آمدی دخترجان ؟
آقای بهشت . خانه پر شده است از سکوت
عکسهایتان که روی میز و کنار کتابخانه آرام مرا می پاید و من ...
آقای بهشت
گویی پس از گذشت این 10 ماه
همه شهر پر شده از خاطراتم با شما - از هلیم فروشی و نانوایی محله ی قدیمی مان گرفته - تا خیاطی و بازار -
از اداره تان گرفته - تا خانقاهی که سالهاست بسته شده و شما مرا به آنجا می بردید.
آقای بهشت . آقای بهشت . آقای بهشت
با آن همه خاطره چه کنم . گام به گام و لحظه به لحظه
آقای بهشت ، آنجا چکار می کنید . برای چه کسی کتاب معرفی می کنید و شعر می خوانید .
آقای بهشت چند روز پیش یکی از دوستان دانشگاه را دیدم . حالتان را که پرسید ، ریختم زمین . همه بدنم مانند مشتی ماسه بادی شد که از لابلای انگشتان کوچک کودکی فرو بریزد ، ریختم و برباد شدم .
آقا جونم یادتان هست وقتی از دانشگاه برایتان می گفتم ؟ یادتان هست وقتی که آموزه هایتان در دانشگاه گفته بودم ... و استادانم برایتان سلام می رسانند و من کیف می کردم
چند روز پیش دکان خیاطی تان هم سیاه پوش شده بود
آقای بهشت کجایید ؟
آقای بهشت . به زیارتگاهتان که می آیم . قدری دلم آرام می گیرد و زیارتگاهتان نه آرامگاهتان که آرام ِ جانم شده . دلم می خواهد به جای همه گلهایی که پیشکش آن سنگی که دیگر سجده گاهم شده پرپرشوم و به پایتان بریزم
آقای بهشت . دلم برای آغوشی تنگ شده که عطرش همه هستی ام است . مرا زودتر بخوان تا مانند گذشته ها و سرباز گونه به سویتان بشتابم . گوش بفرمانم . گوش بفرمانی که برای فرمانبرداری با زمین و زمان جنگید ...
سید جان : دیروز که به خانه تان سر زدم به زیارت تنبورتان هم رفتم و با هم اشک ریختیم ...
من عصایتان چقدر بد بختیم دیگر به چه کوهی تکیه کنیم ...
سید جان - آقای بهشت به امید دیدار و یا علی