ققنوس آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است

ققنوس آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است

مشخصات بلاگ

ققنوس پرنده ای است که هزار سال یک بار می رود روی کوه قاف با منقارش نوای مرگ می نوازد و سپس آتش گرفته و از خاکسترش دوباره و دوباره ققنوس تنهایی دیگر بر می خیزد ...

وحشت در کوچه ‌- برای سخن سرا-تعلیق

چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۱۲ ب.ظ

هوا دلش می خواهد گرگ و میش بماند این خاصیت عصرهای دلگیر پاییز است . هوا هنوز آنقدر سرد نیست که دلم بعد از این همه گرفتن هوای بین رفتن نکند . 
بی آنکه مکثی کنم جَلد و فِرز از خانه بیرون میروم ریشه آسمان هنوز آبی روشن است و خاورش به سیاهی میزند . خورشید خانوم هم بس که خمیازه کشیده ، صورتش به سرخی میزند و آسمان پیرامونش را ارغوانی کرده . 
بس کن حالا تبع شاعریت گل کرده . ول کن میخواستی بادی یه سرت بخورد . 

اینها را خودم به خودم تحویل میدهم . عادت دارم هروقت دلتنگ شدم . هر وقت  یاد نداشته ها افتادم ، برم به محله های قدیمی با کوچه های تنگ و خانه هایی که آنقدر کهنه شدند که وقتی از کنارشان رد میشوی گمان می کنی همین حالا هوار میشود روی سرت . اما من این کوچه ها را دوست دارم . و خانه های کوچک با درهای کهنه و باریک . بعضی ها هم درهای خانه را نیمه باز میگذارند و یک پرده چرک و کهنه برای دیده نشدن حیاط آویزان می کنند. خدا می داند این پرده چه رنگی بوده ؟ 
مگر تو مفتشی.  دلت گرفته بود . حالا هم آمدی در این خلوت عصر مهر
ماه قدم بزنی و بری.  خب برو . باز هم این خودم هستم که به خودم تذکر میدم . 
این کوچه را پیشتر ها نیامده بودم چه دالانی دارد . ببینی پشت این دیوارها و پنجره ها چه سرگذشتهایی و چه داستانهای تلخ و شیرینی بوده . سرم را بالا نگه میدارم تا پنجره ها و دیوارهایی که بعضی سیمانی و بعضی هنوز حتی خشتی اند را بهتر نگاه کنم . کوچه باریک و باریکتر میشود و دیوارها کهنه و به ویرانی و فرو ریختن نزدیکتر 
یک دفعه به خودم می آیم. هوا تاریک شده  و روشنایی های کوچه خیلی نامنظم مثل صف کلاس اولی ها درهم و آشفته 
 چند ستون درمیان روشن شده ، این کوچه باریک چقدر برایم غریبه است . نمی دانم از کدام پس کوچه آمده بودم اینجا آنقدر تاریک هست که هیچ نشانی را اگر هم در یادم مانده باشد ، نتوانم پیدا کنم .

هیچ عیبی ندارد کمی جلو تر می روم اگر نشد برمیگردم. 
در همین فکر ها هستم که صدای پایی آ رام آرام و گویی محتاط به من نزدیک می شود . 
صدای پایش توی این پس کوچه ها که از همه جور مصالح  مثل تکه های موزاییک شکسته و آسفالت کهنه و خاک پوشیده شده ، اذیتم میکند . صدای پا دارد به من نزدیکتر میشود . سسسس لَخخخخ  --- سسسس لَخخخخ --- سسسس لَخخخخ
ترس همه وجودم را گرفته . ای بترکی دل ، چه بی وقت گرفتی . ببین مرا چطور به این محله ها می کشانی؟  اَه
قدمهایم را تند تر می کنم . نمی دانم از کجا به کجا باید بروم . کاش این کوچه های لعنتی و باریک بهم گره خورده مرا در خود ببلعند . وحشت همه ی جان و جهنم  را فرا گرفته شال سفیدم باز و بسته میکنم شاید بتوانم نفس بکشم آخرش این شال کفنم میشود . صدای پا که نزدیکتر میشود . نفسم هم راهش را گم میکند . قلبم می کوبد و من نفرین میکنم دلم را  و خودم را شکاری ناتوان میبینم که در بند شکار چی غول پیکر وبی رحمی گرفتار شده . آبرویم هم خواهد رفت در این محله ها . نادان . ابله .اول کوچه که آن زرورقها و سُرنگها را دیدی و به روی خودت نیاوردی ... باید برمیگشتی ... این محله ها پراند از مواد فروش و معتادانی که سرخوش اند از نعشگی و دیوانه اند از خماری . تحویل بگیر .... 
حالا در این تاریکی شب و این کوچه وحشتناک و خدا میداند چه کسانی در این خانه ها زندگی می کنند . بد بخت فقط میتوانی خواهش کنی بدون آبرو ریزی سرت را ببرند . خاک بر سرت.  همیشه هم که بی پولی کیفت را که نگاه کند ، بدتر لجش میگیرد و زهر ش را میریزد . یک کم تندتر قدم بردار دست و پا چلفتی بی عرضه 
سسسس لَخخخخ --- سسسس لَخخخخ . اِ اِ اِ چرا با خودت دعوا می کنی یه فکری کن
ببین صدای پا نزدیک و نزدیکتر شده بد بخت . پا وردار 
نفسم بالا نمی آید دیگر صدای کوبیدن قلبم را هم نمی شوم.  گمان میکنم سیاوش وار در آتش می سوزم.  نه سیاوش کجا بود بیچاره . این آتش نادانیست . بازهم شاعر شدی . توی این هیر  و  ویررررری 
پا وَردار . پا وَردار.  به پیچ یک کوچه که می رسم ،‌ یک روشنایی عابر سوسو کنان نور کمی را می تاباند و من درحالیکه خیس عرق و غرق ترسم ،‌خودم را به روشنایی می رسانم صدای پا بیخ گوشم است و بخاطر زاویه تابش نور روشنایی عابر پیاده،  با وجود آنکه شکارچی من چند قدمی از من دور تر است ، سایه اش در جلوی پای من افتاده . سایه هیکل بسیار تنومند را به رخ من می کشاند ،  در حالیکه انگار یک کلاه خود بزرگ  بر سر دارد این دیگر چه صیغه ای است . سایه بسیار بالا بلند است و دشداشه برتن دارد . با مرگ تنها یک قدم فاصله دارم خدا کند آبرومندانه جان ببازم . سسسس لَخخخخخ‌ توی سرم طنین می اندازد و دیگر چیزی نمی بینم. دستی بزرگ باپوستی زبر و خشن سرم را محکم نگه داشته همین الان است که چاقویش را به گلویم بکشد و خون از گلویم فواره کند . بمیرم بهتر از بی آبروییست خودم را تسلیم مرگ میکنم . تمام و کمال. اما 
 چشم که باز میکنم . سرم روی زانوی بانویی مسن است که دارد شانه هایم را می فشارد فرشته نجات است . انگار . 
صورت مهربانش زیر نور روشنایی عابر پیاده مقل ماه لبخند میزند . با گوشه سربندش صورتم را که غرق خاک و عرق شده، پاک میکند  با لهجه ای نیمه کردی و فارسی می پرسد ، عزیزکم مهمان کدام خانه ای ؟ دستم را بلند میکند تا روی پاهایم بایستم . سبد خالی تخم مرغ هایش را دوباره وارونه روی سربندش می گذارد . دامن پیراهن محلی اش را که به خاطر من خاک آلوده شده را تکان می دهد دستم را میگیرد تا ارام ارام جان بگیرم . باورم نمیشود سایه ی این فرشته نجات همان شکارچی شوم بوده . چیزی به رویم نمی آورم.  

نرم،  نرمک برایم حرف می زند . کوچه پر شده از صدای مهربانی او ودیگر صدای پایش را نمی شنوم.
  • رضو ی

نظرات  (۳)

سلام
نمیدونم داستان چندم تون هست و از سابقه ی داستان نویسی تون اطلاع ندارم. نکته هایی که میگم صرفا برای بهتر شدن نوشته تون هست و از طرف یک علاقمند نه صاحب نظر:
نثر داستان تون یکدست نیست. یعنی یک بخش هایی زبان داستان قدیمی و کهنه میشه و یک جاهایی از کلمات امروزی و حتی محاوره استفاده می کنین. بخش هایی رو به زبان نوشتار می نویسین و بخش هایی رو گفتاری و محاوره. توضیح واضحات و بدیهیات خیلی داره داستان تون. ایراد تایپی و نگارشی هم هست البته که فکر میکنم از روی بی دقتی باشه که بهتره اصلاح بشه.
ریشه ی آسمان یعنی کجای آسمان؟
کلمه ی خاور خیلی کهنه است نباید توی داستان امروزی استفاده بشه
وقتی دارین روایت رو اول شخص جلو میبرین دیگه نیازی نیست هی تاکید کنین که این حرف ها رو خودم دارم به خودم میزنم. خب مخاطب کاملا متوجه این قضیه هست. فضاسازی یکم ضعیف هست یعنی نمیتونی دقیقا اون چیزی رو که خودت دوست داری رو به منم القا کنی.
امیدوارم با چند بار مطالعه ی داستان و بازنویسی های مجدد داستان سر و شکل بهتری به خودش بگیره. خیلی زیاد کتاب بخونید مخصوصا داستان
موفق باشید

پاسخ:
درود بر شما 
و سپاس از نگاه تیز بین ، ریز بین ، نقادانه و استادانه تون 
و اما در مورد اینکه من چند داستان تا کنون نوشته ام 
شمارش ( تعدادش ) رو نمی دونم اما به جرات میتونم بگم زیاد 
سالها پیش هم چند تا از داستانهای برنده جایزه داستانی شدند 
و دو سال پیش هم در مسابقه زنان کارمند مجموعه داستانهای با نظر داوران جایزه دریافت کرد کرد . اما بنا بر یک سری محدودیت ها و مخصوصا ، مخصوصا آسمونی شدن پدر بزرگوارم دو سالی میشد که دست به قلم نبرده بودم تا اینکه با وبلاگ جناب آقا گل  و همچنین سخن سرا آشنا شدم . 
و به قول شما نوشته هام ضعیف شده اما حقیقتا من خیلی اهل کتاب خوندن و مطالعه هستم . وی آگاهی دارم که می بایست برای نوشتن ، خواند و خواند و خواند
در مورد ریشه آسمان ، ریشه آسمان همان اوج آسمان است که در متنهای بسیاری دیده شده
این داستان رو هم در فرصت بهتری و با صفحه کلید باز نویسی می کنم 
و اما در مورد واژه خاور یا شرق راستش را گفته باشم اینکه رویکرد تازه بنده بر این است که نرم نرمک برخی از واژه های فارسی رو در نوشته ها و گویش جایگزین کنم تا رفته رفته شمارگان بهره گیری از واژگان عربی به اندک ترین میزان برسد . و این آموزشی است که استاد کزازی بزرگ به بنده آموختند و گفتند حتی اگر مورد گلایه (نقد) هم بود . 
سپاس از نسرین بانوی نازنین . 
در پایان یاد آوری کنم که من هم مانند شما ، بانوی  ایران زمینم و در داستان مشخص است که این قلم ، نمی تواند قلم یک مرد باشد . در پناه مهر حضرت دوست سربلند و شاد باشید (آمین) 

سلام بر رضوی گرامی
خسته نباشید عرض می کنم
در داستان نویسی سعی کنید صداها را توصیف کنید.
موفق و پیروز باشید.
پاسخ:
درود بر شما
سپاس از حضورتون و نقد تون 
به روی چشم من صدای پای اون بانوی سبد بر سر رو با پوشیدن یک
کفش بزرگ مردونه و ضد بار قدم زدن مدتها پیش بودش که تصویر سازی کرده بودم 
شاد باشید و تندرست و باز هم سپاس از حضورتون 
 درود ..
 بنده چون صاحب نظر در ادبیات داستانی نیستم فقط عرض میکنم 
 از نوشته های سرکار لذت میبرم ..
موفق باشید 
پاسخ:
درود بر استاد گرانقدر 
جنابعالی همواره در جایگاه استادی تان شاگرد نوازی 
می فرمائید 
از اینکه به کلبه درویشی بنده تشریف آوردید بی اندازه سپاسگزارم
در پناه حضرت دوست سالم باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی