با درود
پس از مدتها بازگشتم
بازگشتم تا بگویم
یکی بود یکی نبود
آنکه بود همیشه می دانست کجای این دنیاست و چه کار باید بکند به کجا خواهد رفت و به کجا خواهد رسید
و آن یکی که نبود ، بود اما چه بودنی
بودنش آنقدر بود که نبود دیگران را رقم می زد
کاش آنکس که نبود درست و حسابی نبود
و آنکس که بود ، این که نبود کاری به کارش نداشت
جکایت این یکی بود و یکی نبود می شود حکایت مردم روزگار ما
برخی هستند . آمده اند زندگی کنند ؛ زندگی بسازند ؛ رشد و بالندگی کنند ؛ تحصیل کنند ؛ خانواده درست کنند ؛ شعر بگویند ؛ موسیقی خلق کنند ؛ نقاشی بکشند ؛ تندیس بسازند و هنر نمایی کنند یا آمده اند دانش انسانی را بالاتر ببرند و مردم را آگاه کنند و به مردم خدمت کنند پزشک و دانشمند و مهندس و کارمند و کیل و آموزگار و استاد و ... شوند
اما برخی آمده اند برای نبود بودن و نبود کردن
من که نمی دانم از کدام قواره و پارچه هستند اما گویی آنکه نبود است نیرویی بسیار فرا تر از بود دارد