ققنوس آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است

ققنوس آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است

مشخصات بلاگ

ققنوس پرنده ای است که هزار سال یک بار می رود روی کوه قاف با منقارش نوای مرگ می نوازد و سپس آتش گرفته و از خاکسترش دوباره و دوباره ققنوس تنهایی دیگر بر می خیزد ...

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است





درس کتاب کلاس سوم ابتدایی من  بنام ایران سرزمین من

در افسانه ها آمده است که ققنوس مرغی است خوش رنگ و خوش آواز که منقار او سیصدو شصت سوراخ دارد و بر کوه بلندی در مقابل باد نشیند و صداهای شگفت انگیز  از منقار او بر آید.

 گفته اند که هزار سال عمر کند و چون سال هزارم بسر آید و عمرش به پایان  برسد هیزم فراوانی گرد آورد و بر بالای آن بنشیند و شروع به خواندن بکند و مست گردد و بال بر هم بزند بدان گونه که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و او در آتش خود بسوزد و از خاکسترش تخمی بیرون آید و از آن ققنوسی دیگر به وجود آید . بین افسانه ققنوس و سرگذشت ایران تشابهی میتوان دید ایران نیز بارها به مانند آن مرغ در آتش خود سوخته و باز از خاکستر خویش زائیده شده است.

 

ایران سرزمین شگفت آوری است . تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کم نظیر است بزرگترین مردان و پست ترین مردان در این آب خاک پرورده شده اند حوادثی که بر سر او آمده بدان گونه است که در خور کشور برگزیده و بزرگی است فتح های درخشان داشته است و شکستهای شرم آور. مصیبتهای بسیار و کامروائی های بسیار گوئی روزگار همه بلاها و بازیهای خود را بر ایران آزموده است او را بارهابر لب پرتگاه برده و باز از افتادن بازش داشته .  ایران شاید جان سخت ترین کشور دنیا باشد چون دوره ای بوده است که با نیمه جانی زندگی کرده اما از نفس نیفتاده و چون بیمارانی که میخواهند نزدیکان خود را بیازمایند درست در همان لحظه که همه از او امید بر گرفته بودند چشم گشوده و زندگی را از سر گرفته است.

به رغم تمام تلخ کامیها ما حق داریم که به کشور خود بنازیم کمر ما در زیر تاریخ خم شده است ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را باز میدارد که از پای در افتیم کسانی که در زندگی خویش رنج نکشیده اند سزاوار سعادت نیستند تراژدی همواره در شان سرنوشتهای بزرگ بوده است.  ملتها نیز چنین اند آنچه ملتی را آبدیده و پخته و شایسته احترام میکند تنها فیروزیهای او نیست  . بلکه  مصیبتها و نامرادیهای او نیز هست .
از حاصل دورانهای خوش و ناخوش زندگی است که ملتی شکیبایی و فرزانگی میآموزد. قوم ایرانی در سراسر تاریخ خود از اندیشیدن و چاره جستن باز نایستاده دلیل زنده بودن ملتی نیز همین است.

آنهمه مردان غیرتمند, آنهمه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف پرورده این آب وخاک هستند.

 به تولای نام اینان است که ما به ایرانی بودن خود افتخار میکنیم . نباید بگذاریم که مشکلهای گذرنده و نهیبهای زمانه ؛ گذشته را از یاد ما ببرد.  ما امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند آنیم که از شکوه وغنای تاریخی خود الهام بگیریم . خوشبختانه ضربه هایی که بر سر ایران فرود آمده است هرگز بدان گونه نبوده که او را از گذشته خود جدا سازد حمله تازیان شاهنشاهی ساسانی را از هم فرو ریخت کاخها خراب شد و گنجها به باد رفت اما روح ایرانی مسخر نگردید ایران طی قرنها به دست فرمانروایان غیر ایرانی حکم گزاری شده است ولی چه باک عرب و ترک و مغول تاتار چون میهمانانی بودند که چند صباحی بر سر سفره ایران نشستند آمدندو رفتند بی آنکه ایران را با خود ببرند در همان زمانهای که پیکر ایران لخته لخته شده بود و هر پاره آن در سلطه حاکم خودی یا بیگانه ای بود روح او پهناور و تجزیه ناپذیر مانده بود ایران همواره استوار تر و ریشه دار تر از آن بوده که به نزاد یا مسلک سلطان یا خان یا فاتحی اعتنا کند .


قلمرو ایران؛ قلمرو فرهنگی بوده و تمدن و زبان مرزهای او را مشخص میداشته اند تاریخ جاودانی هر ملتی تاریخ تمدن و فکر اوست مابقی وقایع گذرنده ای هستند که ارزش آنها سنجیده نمیشود مگر در کمکی که به بهبود زندگی و تامین رفاه مردم زمان خود کرده اند تاریخ واقعی تاریخ سیر بشریت بسوی ارتقا است. از این رو ما چون به گذشته خود نگاه میافکنیم چندان بدان کاری نداریم که فلان عهد چه کسی بر ایران حکم میرانده یا مرزبانان این سرزمین در کدام خط پاسداری میکرده اند.


ایران فدای  اشک و خنده ی تو
دل پُر و تپنده ی تو
فدای  حسرت و امیدت
رهایی  رمنده ی تو  
ایران اگر دل  تو را شکستند تورا به بند کینه بستند
چه عاشقانه بی نشانی که پایه درد تو نشستند


که پای درد تو نشستند

کلام شد گلوله باران
به خون کشیده شد خیابان
ولی کلام آخر این شد که جان  من فدای  ایران
تو ماندی و زمانه نو شد /  خیاله عاشقانه نو شد

هزار دل شکست و آخر
هزار و یک بهانه نو شد
ایران به خاکه خسته ی تو سوگند / به بغض  خفته ی دماوند
که شوق  زنده ماندن من به شادی  تو خورده پیوند

 

بی گمان همه ما برای گذران ساعتهای بی کاری مان ( اوقات فراغت) کاری می کنیم , یا فیلم می بینیم , یا سری به دنیای مجازی می زنیم , یا کتاب می خوانیم و کوتاه اینکه خواه نا خواه و خوشبختانه با خواندن مطلب های گونا گون چیزهایی یاد می گیریم که به دردمان می خورد . هم دنیا و هم آخرت  و تصمیم گرفتم که از این پس برخی مطالبی را که سبب اندیشه ورزی می شود و قابل نوشتن است را در وبلاگم جای دهم



چند روز پیش در گوشه ای از این دنیای مجازی خواندم که :

محمد حسن ( اعتماد السلطنه ) قاجارها و تاریخ نویس شان در نوشته های خود آورده  :

" ناصرالدین شاه , شاهنشاه ما پس از بازگشتنش از اروپا گفت : ما هرگز به پای اروپا نمی رسیم تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که کاری کنیم که مردم نفهمند آن سوی آبها چه خبر است "

بی خبر از اینکه پیش از اعلام این فرمان از سوی شاه , دامن های چند طبقه و بلند زنان ایرانی تبدیل شده بود به شلیطه و شلوار که الگویی بود از بالرین های روس و  فرانسه !!!

( همه می دانیم در آن روزگار , وضعیت همه کشورهای آسیایی نزدیک  و حتی شبیه هم بوده است )

و اما ...

امپراتور ژاپن در آن روزگار و تقریباٌ همزمان به سفر ناصرالدین شاه به اروپا سفری داشته , او نیز پس از بازگشتش درباره اروپا می گوید:" اروپاییان چقدر از ما جلو تر هستند اما , همه ما انسان هستیم و دارای توانایی های یک نواخت و بسیار ناشناخته ,  ما نیز با پشتکار فراوان , ثبات کار و قناعت در میان همه مردم , از من تا کشاورزان ؛ باید کوشش کنیم که به آنها برسیم کسی چه می داند شاید روزی بیاید که مردم ما از آنان پیشی گرفتند "

اعتماد السلطنه می گوید به یقین آینده این امپراتوری بهتر از ماست

و من

بی اختیار به یاد این تصنیف زیبا افتادم که می گوید :

ایران - فدای اشک و خنده ی تو / دل پر و تپنده تو - فدای حسرت و امیدت / رهایی رمنده ی تو

ایران - اگر دل تورا شکستند , تو را به بند کینه بستند / چه عاشقانه بی نشانی / که پای درد تو نشستند

نورزتان خجسته و شاد

روزگارتان نو - و پیروزی تان بردوام