ققنوس آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است

ققنوس آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است

مشخصات بلاگ

ققنوس پرنده ای است که هزار سال یک بار می رود روی کوه قاف با منقارش نوای مرگ می نوازد و سپس آتش گرفته و از خاکسترش دوباره و دوباره ققنوس تنهایی دیگر بر می خیزد ...

حکایت مهتاب و آب

پنجشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۵ ق.ظ

من و دریا 
من و برکه 
من و جویبار 
من و رودخانه های آرام و دلنواز 
من مست می شوم از بی هیاهویی آب 
آنجا 
آنجا که آسمان شب هایش پر باشد از مهتاب 
مهتاب در دل آب 

در عین بودن , در عین غرق شدن در هم , یا اگر بی پروایی نباشد از آب ِ رو ، هم آغوشی آب و مهتاب 
مثل ماه و دریا 
مثل ماه و برکه 
مثل ماه و حوضهای کوچک خانه های پایین شهر 
خانه هایی که هنوز غولهای بلند و بالا بر سر حیاطشان هوار نشده است 
حوض هایی که آوار نشده اند و پر است از مهتاب و آب 
این دو هرگز به هم نمی رسند ؛ آب و مهتاب را می گویم 
اما همیشه و هر شب در آغوش همند 
برای تکمیل کردن زیبایی یکدیگر 
آنقدر زیبا که با هم یکی می شوند 
ماه که در آب می نشیند ، چه در برکه باشد و چه در دریا 


چه در رودخانه و چه در حوض کوچه خانه ی همسایه 

باد هوایی می شود 
حسودی می کند ، می خواهد ما بین آنها را بهم بزند ، هو هو می کند ، زوزه می کشد 
دل برکه و دریا و حوض و رود و حتی کاسه آب خنک نشسته بر بام هم که قرص ماه در آن نشسته را پر آشوب می کند 
آب موج می زند ، هر کس به اندازه توان خودش ، 
باد دوباره و دوباره حسادت می کند و آرام می گیرد . 

عطر پونه های کنار برکه و رودخانه های دور دست در هوا پخش می شود 
ماه دیگر در آغوش آب نمی رقصد و آرام می گیرد 
ماه که آرام می گیرد برکه و دریا و رودخانه و حوض و جویبار و حتی آب درون کاسه ی روی بام هم ، دلش می لرزد 


هر چند ساکت اما  می لرزد 
حلقه حلقه حلقه 
موج موج موج 
و ماه هم در آب می شکند ، گم می شود و از نو سرک می کشد ، هزار تکه می شود و هزار ماه 
پاره پاره پاره 
تکه تکه تکه 
و از لرزیدن ذره ای دل آب در هم می شکند . آب که آرام شد ، مهتاب هم تاب می آورد و آرام می شود 
باید حکایت ما آدمها هم همین باشد 
حکایت آب و مهتاب 
آن همه دوری و دست نیافتن ها و آن همه نزدیکی و یکی شدن ها 
آنقدر نزدیک ... که ... به گمان ... ماه ... خانه ای دارد همیشگی و مهربان ، در عمق جان آب 
آنقدر دور ... که ... مثل شب و روز ... هرگز بهم نمی رسند 
دنیای پیرامون ما پر است از خیال مهتاب و آب 
دنیای پیرامون ما پر است از حقیقت روز و شب 
شب و روزهای معصومانه ای که هرگز بهم نرسیده اند و چشم که باز کرده اند ، پاییز عمرشان هم گذشته 
وقتی مهتاب می رود ، آسمان کوتاه می شود روی سر آب ، سوزن سوزن سوزن باران می بارند بر جان آب 
نقطه نقطه نقطه و خط خطی اش می کند مثل مشقهای نا مرتب کلاس اولی ها 
به این امید که هرگز هیچ برکه ای - دریایی - رودی - چویباری - حوضی و حتی کاسه ای خالی از آب نباشد 

نکند ماه دوباره دلش بخواهد بیاید و به کویر دل خشک شده آب برسد 
اکنون ستاره ها در آن سوی مهتاب سو سو کنان در آئینه ی آب خود آرائی می کنند 

  • رضو ی

نظرات  (۱)

از آن دست تصویرهایی که همیشه با دل شاعرها بازی کرده...
پاسخ:
درود بر شما
سپاسگزار از حضورتان
سپاسگزار از لطافت روح
و نگاه نازک
در پناه مهر حضرت دوست سربلند و شاد باشید ( آمین)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی