بگو چه بنویسم ققنوس
ققنوسِ آزاد
بگو ققنوس – بگو تا چه بنویسم را بنویسم
بگو آرام – هرچند از ژرفای پر هیاهوی جان
بگو – بگو تا چه بنویسم را بنویسم
در من هزار سخن نگفته است
هزار رازِ سر به مُهر
هزار شعر نسروده
در من هزار داستان ننوشته
هزار آواز خاموش
هزار فریاد به گِل نشسته
هزار گام جامانده
هزار جاده ی کور
هزار راه نرفته
در من هزار هزار هزار آرزوی زنده به گور شده
در من اما ققنوسی آزاد زندگی می کند
پا به پای آرزوها و اندیشه هایم پرواز می کند و اوج می گیرد
بگو ققنوس
چه بنویسم را
بگو تا در آئینه ی دل شکستگی ِ هزار تکه ی ، تکیه داده به آرزوهای نشسته بر بالِ خیال ببینمشان
بگو چه بنویسم را بنویسم
در من هزار آزادی در بند شده است
در من هزار هزار پرواز به چاه نشسته است
در من هزار رودخانه ی سرگردان و دریغ از یافتن آبیِ دریاهای آزاد
یا هزار چشمه ی خشکیده ی در آرزوی جوشیدن
یا هزار باغِ چشم انتظار شکفتن و سبزینگی و در آرزوی میهمان کردن پرستوهای کوچیده و دُرناهای آزاد
در من فانوسی هست که ستاره می خوانمش
در من فانوسی هست که خود کهکشان است اما پشت هفت پرده ها پنهانش کرده اند ؛ برای دیده نشدن
در میان این همه نرفتن ها و نرسیدن ها – نداشتن ها – ننوشتن و ها نخواندن ها اما ...
نوشته ای است نوشتنی اما نخواندنی
نوشته ایست پرواز کردنی و نقش کردنی
چه بنویسم . را نوشته ام ...
در من ققنوسی نهفته است . ققنوسی آزاد . ققنوسی که هزار سالگی ام را با او در آتش و خاکستر و آواز و آفتاب به جشن نشسته ام
در من آن ققنوسی پنهان است که برای رسیدن ها و بودنها و شکفتن ها و پرواز ها و خواستن ها و آواز خواندن ها
دستم را در دست بالهایش می گذارد
و می گذارد تا با او جان به آتش بسپارم
با او
جان به آتش می سپارم تا از خاکسترمان ققنوسی دیگر بیاید و پُر باشد از اندیشه
ققنوسی بیاید
ققنوس آزاد در آتش
ققنوسی که یک بالش قلم و است و بال دیگرش دفتر
و من بالهای او را به آینده ، به فردا ، به آن سوی دیوار ، یا آن سوی پرچین باغ آرزوها پیشکش خواهم کرد
آن فردا تویی ققنوس خودِ خودِ من
- ۹۷/۰۵/۰۱