قدرت واقعی و ... از ماست که بر ماست
و ...
یک قصیده زیبا از ناصر خسرو ( آواز آرامی که پر است از معنا - همین )
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست/ از بهر طمع بال
و پر خویش بیارات
بر راستی بال
نظر کرد و چنین گفت/"
امروز همه
رویِ جهان زیر پر ماست،
بـر اوج چو
پرواز کنم، از نظـر تــیز/ میبینم اگر
ذرّهای اندر تک دریاست
گر بر سر
خـاشاک یکی پشّه بجنبد/ جنبیدن آن
پشّه عیان در نظر ماست "
بسیار منی
کـرد و ز تقدیر نترسید /بنگر که از
این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـه ز
کـمینگاه یکی سـخت کمانی / تیری ز قضای
بد بگشاد بر او راست،
بـر بـال
عـقاب آمـد آن تیر جـگر سوز / وز ابر مر او
را بسوی خاک فرو کاست،
بر خـاک
بیفتاد و بغلـتید چو ماهی /وانگاه پر
خویش گشاد از چپ و از راست،
گفتا: "عجب است این که ز چوب است و ز آهن / این تیزی و
تندیّ و پریدن ز کجا خاست؟"
زی تیر نگه
کرد و پر خویش بر او دید /گفتا: "ز که نالیم که از ماست که بر ماست"
- ۹۶/۱۰/۱۹