پزشک دربار بزرگمهر
تاریخ بزرگ ترین آموزگار چرا که می توان با خواندن و درس گرفتن از تجربه های بزرگان و نیاکان قدری در اکنون اندیشمندانه تر زندگی کنیم . بسیاری از روزهای دور و نزدیک گذشته داشته ایم بزرگانی که برای این مرز و بوم چقدر ارزشمند و سودمند بوده اند اما ، از سوی زمامداران حکومت و پادشاهان مورد ستم و قرار گرفته یا در سیاه چاله ها کشته شده اند و یا ...
و فردوسی بزرگ در فاخر ترین و ارزشمند ترین گنجینه ادب و هنر داستان بزرگمهر را به زیبایی بسیار سروده است .
روزی روزگاری دانشمندی بود بزرگمهر نام و برای اینکه سرآمد پزشکان روزگار خود بوده و دانشی فراتر سایر پزشکان برخوردار بوده به بارگاه انوشیروان راه می یابد و به عنوان پزشک و مشاور همواره خسرو را همراهی و راهنما بوده است .
آورده اند که روزی پادشاه با زنی زیبا به گل گشت در بوستانهای پیرامون قصر می پرداخته و هوای خوش و عطر نارنج او را سر مست کرده و به خواب می رود . بانوی خوش چهره برای اینکه پادشاه خوابی راحت داشته باشد بازو بند جواهر نشان از بازو بر می کند و ناگهان کلاغ سیاهی بازوبند گوهر نشان می رباید و به آسمان پرواز می کند .
شاه که از خواب بیدار می شود بزرگمهر را در کنار بانوی زیبا می بیند و سراغ بازوبند می گیرد بزرگمهر و زن داستان را می گویند اما انوشیروان نمی پذیرد و به او بد گمان می شود هم برای ربودن بازو بند و هم برای گفتگو با زن زیبا .
از این روی انوشیروان بزرگمهر را به سیاه چاله می اندازد و او را وادار به پوزش برای گناهی که نکرده می نماید اما بزرگمهر که بیگناه بوده هرگز تسلیم نمی شود . شاه در دل می داند که حق با بزرگمهر است اما او پادشاه است و حکمش ، خدایی می کند . در عین حال جای خالی مشاوره ها و راهنمایی های بزرگمهر را در کنار خود حس می کند .
به همین روی به سیاه چاله می رود تا دلجویی کند و بزرگمهر را به اعتراف وادارد . بزرگمهر که دیگر دندان پزشک دربار بودن و مشاور اعظم بودن را از دندان برکنده بود در پاسخ به احوالپرسی شاه می گوید :
که حال من از حال شاه جهان فراوان به است آشکار و نهان
پاسخ بزرگمهر، شاه خودکامه را خشمگین تراز پیش می کند و فرمان می دهد تنوری آهنین و تنگ بسازند که دور تا دور آن را میخ و پیکان پر کرده باشد . سپس بزرگمهر را در آن می افکنند و در تنور را با آهن می پوشانند
ز پاسخ بر آشفت و شد چون پلنگ ز آهن تنوری بفرمود تنگ
ز پیکان و از میخ گرد اندرش هم از بند آهن نهفته سرش
نبد روزش آرام و شب جای خواب تنش پر ز سختی دلش پرشتاب
بار دیگر انوشیروان فرستاده ای نزد بزرگمهر می فرستد تا بداند آیا با این همه رنج ودرد در برابر خواسته او سر فرودمی آورد؟ یا خیر و بزرگمهر اما چنین پاسخ می دهد که :
چنین داد پاسخ بمرد جوان که روزم به از روز نوشین روان
فروانروا ( شاه) با شنیدن پیام بزگمهر آشفته می گردد و یک مرد دانا بهمراه یک دژخیم ( جلاد) را بنزدش می فرستد و می گوید اگر با مرد دانا همداستان شدی و پوزش خواستی که هیچ وگرنه دژخیم سرت را از تنت برخواهد داشت :
وگرنه که دژخیم با تیغ تیز نماید تو را گردش رستخیز
و بزرگمهر در آرامش و وقار پاسخ می دهد که :
چه با گنج و تختی چه با رنج سخت ببندیم هر دو بناکام رخت
نه این پای دارد بگیتی نه آن سرآیدهمی نیک و بد بیگمان
ز سختی گذر کردن آسان بود دل تاجداران هراسان بود
به هر روی انوشیروان با شنیدن این سخنان از کرده ی خویش پشیمان می شود و بزرگمهر را از زندان تنور میخ آگین آزاد می کند ولی غرورش اجازه نمی دهد او را به جایگاه پیشین بازگرداند و لی افسوس که چشمهای بزرگمهر را دیگر یارای دیدن نیست :
برین نیز بگذشت چندی سپهر پر آژنگ شد روی بوزرجمهر
دلش تنگ تر گشت و باریک شد دو چشمش ز اندیشه تاریک شد
بزرگمهر بر اثر سختی ها و شکنجه های بسیاری که از سوی انوشیروان بر وی وارد آمد، سرانجام یک ماه پس از مردن انوشیروان، درگذشت.
پس از شه به یک ماه بوزرجمهر بپوشید در پرده ی خاک چهر
- ۹۶/۱۰/۱۲