داستان ارزشمند شمردن پرچم( درفش کاویانی ) ایران زمین
در روزگاران کهن و گذشته های دور میهن معنای دیگری داشت ، کسی که می جنگید نه برای فردای خود بلکه برای فردای بهتر ایران می جنگید. هیچ کس را به عنوان صدا نمی کردند هرکس را بر اساس نام و نام آوری اش می شناختند . خلاصه اینکه میهن برای مردمان آن روزگار مقدس و قابل نیایش بود .
بدان شورش اندر میان سپاه از آن زخم گُردان و گردِ سیاه
بیفتاد از دست ایرانیان درفشِِ فروزندهی کاویان
گرامی بدید آن درفش نبیل که افگنده بودند از پشتِ پیل
فرود آمد و برگرفتش ز خاک بیفشاند ازو خاک و بسترد پاک
چو او را بدیدند گُردانِِ چین که آن نیزهی نامدارِ گزین
از آن خاک برداشت و بسترد و برد به گردش گرفتند مردانِ گُرد
ز هر سو به گردش همی تاختند به شمشیر دستش بینداختند
درفش فریدون به دندان گرفت همی زد به یک دست گرز، ای شگفت!
سرانجام کارش بکشتند زار بر آن گرم خاکش فگندند خوار
همین گونه که در شعر آشکار است ، داستان از این قرار است که : در گیراگیر نبرد ایرانیان با تورانیان بوده که ، درفش کاویانی بر زمین می افتد . یکی از پهلوانان که پرچمدار بود بنام گرامی ، بی درنگ از اسب پیاده می شود . درفش را بر پیشانی می گذارد و در آغوش می گیرد . پس از پاک کردن خاک و خاشاک دوباره بر پشت اسب می نشیند . هنگامیکه گروهی از سپاه دشمن او را در این حالت می بینند ، که دلیرانه از پرچم نگاهبانی می کند او را محاصره می کنند و دستی را که پرچم را نگهداشته بود را قطع می کنند .
گرامی درفش را به دندان می گیرد و در حالیکه خون از دست قطع شده اش فوران می کند درفش را به دندان می گیرد و با دست دیگر با دشمن می جنگد تا زمانی که همه خون از بدنش خارج شده و در حالیکه درفش در دهان و آغوش دارد ، جان خود را به میهن می بخشد .
- ۹۶/۰۹/۲۷