ققنوس آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است

ققنوس آزاد

به نام خدایی که همین نزدیکی است

مشخصات بلاگ

ققنوس پرنده ای است که هزار سال یک بار می رود روی کوه قاف با منقارش نوای مرگ می نوازد و سپس آتش گرفته و از خاکسترش دوباره و دوباره ققنوس تنهایی دیگر بر می خیزد ...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ نویسی حرفه ای» ثبت شده است

همین دیروز بود -همین دیروز بعد از ظهر بود که خودم را به چادرهایشان رساندم . انگار نه انگار که روزی روزگاری شهری بود و شهرآبادیی در این دیار - گویی نه یک ماه از لرزیدن ها می گذرد ، که هزار سال است هیچ خانه ای اینجا نبوده . روستایی دور افتاده تر از آبادی و آب - هوا که سوز داشت و تنم از سرما با آن همه پوشش مور مور می کرد؛ حالم از خودم بهم می خورد و شرمسار می شدم . به سوی یکی از آلاچیق هایی که با مشتی خرت ُ پرتُ پتو ُ فوم ُ پلاستیک ساخته شد بود رفتم .

 نزدیک که شدم دخترکی را دیدم که به غروب پشت کرده و دارد آرام آرام موهای کثیف عروسکش را شانه می کند . نگاهش کردم . خندید . پیش پایش زانو زدم . و از زمین پرسیدم از جان این دخترک و عروسکش چه می خواستی که اینگونه سفره کمرنگشان را به خاک ُ گل ُ خون کشیدی ؟  و زمین هیچ پاسخم نداد . خورجینی داشتم پر از خالی اما تهی از همه احساس مسئولیتهایی که هر یک از ما می بایست تا آخر ایستادن این مردمان داشته باشیم و در کنارشان باشیم .

گیسوان خودش هم دست کمی از گیسوی چرک عروسکش نداشت . دست که به موهایش کشیدم سرو گردنش را مانند بچه لاک پشتهای ترسو در کتف فرو برد و نگاه کودکانه و شرم آلودش را به زمین دوخت .

نشستم در کنار آتشی که روشن کرده بودند صدای چق چق سوختن چوبهای خیس سکوتمان را می شکست و دود سوزاننده ای که بهانه ی دروغین اشکهایم شده بود از هیمه کوچک آتش بالا می رفت  .پس از قدری گفتگو  میان من و خانواده اش ، دخترک در آغوش مادرش خفت - دخترک  عروسکی را می ماند که خوابیده بود( عروسکی که خوابیده بود)  - شاید خواب یک سقف را می دید - که هر شب  من و تو با خیالی آسوده زیر آن می خوابیم - سقف او به بلندای آسمان سرد روزهای آخر پاییز است و سقف ما - اما تا نوک بینی مان ... 

چشمهای عروسکش اما بی پروا  وبدور از شرمی که در چشم دخترک موج می زد ، همچنان باز بود بی آنکه بخوابد و مدام مرا نگاه می کرد   .گویی  عروسک از جانب  مامان کوچولویش از همه ما گله مند بود .